موضوع: "مذهبی"

یک عصر عاشورای دیگر می کشیدم

 

فرصت اگر می داد بهتر می کشیدم

از کوچه های بی غزل پر می کشیدم

مشک غزل را روی دوشم می گرفتم

در لابلای خیمه ها سر می کشیدم

در خلوت یک خیمه ی ماتم گرفته

گهواره ای را جای اصغر می کشیدم

قطعا برای تسلیت دادن به زینب

حتی شده یک نیزه کمتر می کشیدم

با استعانت از شعور واژه هایم

در ذهن های مرده باور می کشیدم

شاید اگر از آب کوفه خورده بودم

من هم به روی دوست خنجر می کشیدم

من شاعرم اما اگر نقاش بودم
یک عصر عاشورای دیگر می کشیدم

                                                                          محمدمهدی سیار

با تو زنده شد این مکتب عشق

 

دلت دریاست می دانی؟ پر از احساس بارانی

 

 

مثل باران باش ، نگو کاسه چه کسی خالی است

 

داستان های بهلول

 

خدا دیدنی است یا نه

روزی گذر بهلول به در خانه ابو حنفیه افتاد .ابو حنفیه مشغول تدریس بود ودر ضمن سخنانش می گفت حضرت صادق (علیه السلام) چند مطلب بیان می کند که من آنها را نمی پسندم

اول آنکه شیطان در آتش جهنم عذاب خواهد شد در صورتی که شیطان از اتش خلق شده و چگونه ممکن است در آتش بسوزد.

دوم آنکه خدا را نمی توان دید در صورتیکه خدا موجود است و چیزی که هست چگونه نمی توان دید .

سوم آنکه انسان فاعل اعمال خویش است حال انکه شواهد داریم که اعمال بندگان از جانب خداست نه از خود بندگان

بهلول تا این سخن ناصواب را شنید کلوخی برداشت و به سمت ابو حنفیه پرت کرد و گریخت اتفاقا کلوخ به پیشانی ابو حنفیه برخورد کرد وبه شدت دردش آمد .ابو حنفیه و شاگردانش از عقب بهلول روان شدند و بهلول را گرفتند و نزد خلیفه بردند

بهلول گفت :از من چه خطایی سرزده ؟

ابو حنفیه گفت :کلوخی را که پرت کردی سرم را ازرده است

بهلول گفت :ایا می توانی ان درد و ازردگی را به من نشان بدهی ؟

ابو حنفیه گفت : مگر درد را می توان نشان داد ؟

بهلول گفت :اگر حقیقتا دردی در سر توست چرا ان را نمی توانی نشان دهی وایا تو خود نمی گفتی که انچه هستی دارد قابل دیدن است ؟

ودر نگاه دیگر مگر تو از خاک افریده نشده ای پس چگونه ممکن است کلوخی که از خاک است در جنس خود تاثیر بگذارد و تو را ازار رساند ؟

و غیر از این ها مگر نگفتی که افعال بندگان از جانب خداست ، پس چگونه می توانی در اینجا مرا گناه کار ،و این عمل را از من بدانی .

ابو حنفیه با جواب محکم بهلول شرمنده شد واز مجلس بر خاست

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی/ تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

 

 

تظاهر به دانایی

«من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام .ریش پرفسوری و      

 سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب انسان تک ساحتی هربرت مارکوزا را بی آنکه

 خوانده باشم طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و بگویند فلانی چه

قدر می فهمد . اما بعد ناچار شدم رو در بایستی را با خودم، نخست با خودم بعد با

 دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که « تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمی

شود »                                                                   شهید مرتضی آوینی

تمثیل

 

مثل سکنجبین

شربت سکنجبین را شاید دیده باشید که چگونه عمل می آورند:

یک دیگ را می گذارند وسط؛ یکی آن طرف دیگ سرکه می ریزد و یکی این طرف دیگ شکر.

هرچه این طرف سرکه بریزد؛ از آن طرف شکر می ریزند. شربت سکنجبین که خیلی هم گوارا است؛ این گونه درست می شود.

چقدر خوب است این درس را در زندگی خود به کار بندیم یعنی با دیگران، با همسرمان، با همکار، با همسایه و رفقای خودمان چنین رفتاری داشته باشیم. هرگاه آنان نقش سرکه را بازی کردند، ما نقش شکر را بازی کنیم. هرگاه آنان تلخ و تند رفتار کردند، ما شیرین و ملایم رفتار کنیم.

محمدرضا رنجبر

تلنگر

 

 جوانمردا !

چندان که توانی از مال و جاه و از

قلم و زبان از هیچ کس دریغ مدار

که وقت آید که خواهی خیری کنی و نتوانی .    

                                                                   عین القضات همدانی         

تبریک عید سعید غدیر خم

 


سرچشمه ی وحی در کویر است،غدیر /   تقدیر خداوند قدیر است،غدیر

ای عشق! بگو به تشنه کامان ولا  /   دریا است، اگرچه آبگیر است،غدیر

1 2 4