من نجالس؟

 

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْبَرْقِيِّ عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : قَالَتِ اَلْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى يَا رُوحَ اَللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ؟

قَالَ مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اَللَّهَ رُؤْيَتُهُ

وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ

وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي اَلْآخِرَةِ عَمَلُهُ .

رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله فرمود:حواريون به عيسى عليه السّلام گفتند:يا روح اللّه با چه كسى بنشينيم‌؟

فرمود:با كسى كه ديدنش شما را به ياد خدا آورد

و گفتارش به علم شما بيفزايد

و كردارش شما را به آخرت تشويق كند.

دو قدم بیش نیست این همه راه/ راه نزدیک شد، سخن کوتاه

 

أنَ الراحِلَ اِلیْکَ قریبُ المَسافة

و همانا مسافر به سوی تو، مسافتش نزدیک است

ای همه ساله پای بست غرور
در خرابات حرص مست غرور
 
حرصت افگنده باز از ره حق
اینچنین کی رسی به درگه حق‌
 
راه دور است و مرکبت لنگ است
بار بسیار و عرصه پرسنگ است
 
بار حرص و حسد زدوش بنه
هر چه داری بخور، بنوش‌ و بده
 
ره تو دور شد یقین بشنو
تو مجرد شو و مپای و برو
 
ترک این هستی مزور کن
دل به نور یقین منور کن
 
تا بدانی مسافت راهش
کم و بیش و دراز و کوتاهش

دو قدم بیش نیست این همه راه
راه نزدیک شد، سخن کوتاه
 
یک قدم بر سر وجود نهی
وان دگر بر در ودود نهی

منهاج العارفین و معراج العاشقین

سنایی

همت بلند دار که مردان روزگار / از همت بلند به جایی رسیده اند

 

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

حافظ                                           

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی/ من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار

بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی 

حافظ                                       

سلام

 

 

مزرعه سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

حال را دریاب

 

زندگی، تر شدن پی در پی

   زندگی آبتنی کردن 

     در حوضچه اکنون است

  سهراب سپهری

تلنگر صبحگاهی

 

با داده قناعت کن و با داد بزی
  در بند تکلف مشو، آزاد بزی
 
    در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور
    در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

 

رباعی از رودکی

تبریک هفته کتاب و کتابخوانی و کتابدار و هر آنچه مشتق از نام کتاب است

کتاب را که باز مي‌کني دو بال ِ يک پرنده را گشوده‌اي ‌ پرنده‌اي که از زمين تو را به شهرهاي دور تو را به

باغ‌هاي نور مي‌برد. ‌ ز هرکجا که بگذرد به ارمغاني از خرد به خانه‌ي تو روشني مي‌آورد. ‌ گشوده باد

بال‌هاي مهر او که جاودانه بر فراز مي‌پرد…

فريدون_مشيري از دفتر: آواز آن پرنده غمگين

خش خش... صدای پای خزان است/ یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند

تبریک میلاد رسول الله (ص) و امام جعفرصادق (ع)

 

 محمد کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
 
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کار گاه آفرینش
 
سر و سرهنگ میدان وفا را
سپه سالار و سر خیل انبیا را
 
مرقع بر کش نر ماده‌ای چند
شفاعت خواه کار افتاده‌ای چند
 
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
 
یتیمان را نوازش در نسیمش

از آنجا نام شد دُرِ یتیمش
 
به معنی کیمیای خاک آدم
به صورت توتیای چشم عالم
 
سرای شرع را چون چار حد بست
بنا بر چار دیوار ابد بست
 
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد
 
اساس شرع او ختم جهانست
شریعت‌ها بدو منسوخ از آنست
 
جوانمردی رحیم و تند چون شیر
زبانش گه کلید و گاه شمشیر
 
ایازی خاص و از خاصان گزیده
ز مسعودی به محمودی رسیده
 
خدایش تیغ نصرت داده در چنگ
کز آهن نقش داند بست بر سنگ
 
به معجز بدگمانان را خجل کرد
جهانی سنگدل را تنگ دل کرد
 
چو گل بر آبروی دوستان شاد
چو سرو از آبخورد عالم آزاد
 
فلک را داده سروش سبز پوشی
عمامش باد را عنبر فروشی

نظامی گنجوی 

 خسرو و شیرین