موضوع: "ادبی"

تسلیت شهادت حضرت فاطمه الزهرا (علیها السلام)

 

 

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی/ افتاده نخ چادر او دست نسیمی

تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم/ با دست خودش داده اناری به یتیمی

حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را / بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی

در خانه ی زهرا همه معراج نشینند/ آن جا که به جز چادر او نیست گلیمی

ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم / می سوخت حریم دل مولا، چه حریمی

آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را / جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی

حالا نکند پنجره را وا بگذاریم / پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی

                                                                                                 سید حمیدرضا برقعی

تبریک شب یلدا

 

 

                   حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس/ دربند آن مباش که نشنید یا شنید

شعر عاشورا

 

به نام نامی سر، باسمه تعالی سر / بلند مرتبه پیکر، بلند بالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد / که بنده تو، نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لایُمکِنُ الفرار از عشق / که پرشده است جهان، از حسین سر تا سر

نگاه کن به زمین! ما رایتُ الا تن/ به آسمان بنگر! ما رایتُ الا سر

سری که با خودش آورد بهترین ها را / که یک به یک همه بودند سروران را سر

زُهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان / حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس”اَجَنَّنی” گویان / درید پیرُهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم “اُم وهب” را، به پاره تن گفت: / برو به معرکه با سر، ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید / گذاشت آخر سر روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید / به روی چادر زهرا، گذاشت سقا سر

در این قصیده ولی، آن که حُسن مطلع شد / همان سری است که بُرده برای لیلا سر

سری که احمد و محمود بود سر تا پا / همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد/ پر از علی شود آغوش دشت، سر تا سر

امام غرق به خون بود و زیز لب می گفت: / به پیشگاه تو آورده ام خدایا سر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد/ میان خاک؛ الف، لام،میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه اسب / چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر

میان معرکه سرگرم فضل و بخشش بود /  به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر

و جنگ تن به تن آفتاب و پیکر او / ادامه داشت ادامه، سه روز اما سر

جدا شده است و سر از نیزه ها در آورده است / جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه ی کهف الرقیم می آید / بخوان، بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام / که آفتاب برآورد از کلیسا سر

عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت: / به چوب، چوبه محمل، نه با زبان با سر

دلم هوای حرم کرده است می دانی ؟ / دلم هوای دو رَکعت نماز بالا سر

حمیدرضا برقعی

دلت دریاست می دانی؟ پر از احساس بارانی

 

 

مثل باران باش ، نگو کاسه چه کسی خالی است

 

تلنگر

 

 جوانمردا !

چندان که توانی از مال و جاه و از

قلم و زبان از هیچ کس دریغ مدار

که وقت آید که خواهی خیری کنی و نتوانی .    

                                                                   عین القضات همدانی         

تو که از غنچه ها کمتر نیستی ؟!...

همه غنچه ها

روزی گل می شوند

با غنچه ها که

گل

            یا

                         پوچ

                                                        بازی نمی کنند

 

1 2 4