باده در دست سبو بود و نفهمید کسی / و محمد خود او بود و نفهمید کسی

حلول ماه ربیع الاول مبارک باد

شب، همان شب که سفر مبدا دوران می شد/ خط به خط باور تقویم، مسلمان می شد

شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب / صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب

در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجر ها / باز چاره علی بود نه آن دیگر ها

مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر / بی زره آمده در معرکه یک بار دگر

تا خودِ صبح، خطر دور و برش می چرخید / تیغ عریان شده بالای سرش می چرخید

مرد آن است که تا لحظهی آخر، مانده / در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده

باده در دست سبو بود و نفهمید کسی / و محمد خود او بود و نفهمید کسی

در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجر ها / باز هم چاره علی بود نه آن دیگر ها 

دیگرانی که به هنگامه، تمرد کردند / جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد / آیهی ترس برای چه کسی نازل شد

بگذارید بگویم، خطر عشق مکن / جگر  شیر نداری سفر عشق مکن

عنکبوت آیه ای از معجزه بر سر در دوخت / تاری از رشته ایمان تو محکم تر دوخت

چارده قرن به دل سوخته ام می دانی / مهر وحدت به لبم دوخته ام می دانی

باز هم یک نفر از درد به من می گوید / من زبان بسته ام و خواجه سخن می گوید:

«من که از آتش دل چون خم می در جوشم / مهر بر لب زده، خون می خورم و خاموشم»

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.