خاطره سفر به ییلاق جواهر دشت

   و باز چله تابستان است

ظهر تابستان است‌.
سايه ها مي دانند، كه چه تابستاني است‌.
سايه هايي بي لك‌،
گوشه يي روشن و پاك‌،
كودكان احساس‌! جاي بازي اين جاست‌.
زندگي خالي نيست‌:
مهرباني هست‌، سيب هست‌، ايمان هست‌.
آري
تا شقايق هست‌، زندگي بايد كرد.

در دل من چيزي است‌، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم‌، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت‌، بروم تا سر كوه‌.
دورها آوايي است‌، كه مرا مي خواند

 سفر به جواهردشت گیلان

پس از عبور از رودخانه دوآب و جاده جنگلی که خاکی بوده و شیب آن زیاد است با منظره پوشیده شده در ابر ها مواجه می شوید، گویی دره پر از دسته های پنبه شده و شما از بالای کوه آن ها را نظاره می کنید. تماشای طلوع خورشید در خنکای نسیم صبحگاهی که صورتتان را نوازش می دهد. صدای گاو ها در دشت می پیچد و خروس ها و مرغ ها سکوت صبح را می شکنند. گیاهان خودرو در دل دامنه کوه سماموس، گل گاو زبان، کاکوتی، آویشن و… هستند. برف آب شده قله کوه که به  فرودست جاری شده در دل تابستان بسیار سرد است. مردمان صمیمی و مهمان نواز دارد و به علت ارتفاع آن از سطح دریا فقط 5 ماه از سال می توان در آن جا اقامت کرد.

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.