موضوع: "ادبی"
به عزم مرحله عشق، پیش نه قدمی / که سود ها کنی ار این سفر توانی کرد
یکشنبه 01/02/04
تقویت اراده
اراده هر مقدار که قوی تر باشد، بر اختیار انسان افزوده می شود
و انسان بیشتر مالک خود و کارخود و سرنوشت خود می شود.
اراده قوه اجرائی عقل است.
انسان باید کاری کند که اراده در وجودش تقویت شود.
تعلیم و تربیت در اسلام، ص۲۱۳
از کیمیای مهر تو، زر گشت روی من / آری به یُمن لطف شما خاک زر شود
دوشنبه 01/01/29
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
حافظ
دو قدم بیش نیست این همه راه/ راه نزدیک شد، سخن کوتاه
یکشنبه 01/01/21
أنَ الراحِلَ اِلیْکَ قریبُ المَسافة
و همانا مسافر به سوی تو، مسافتش نزدیک است
ای همه ساله پای بست غرور
در خرابات حرص مست غرور
حرصت افگنده باز از ره حق
اینچنین کی رسی به درگه حق
راه دور است و مرکبت لنگ است
بار بسیار و عرصه پرسنگ است
بار حرص و حسد زدوش بنه
هر چه داری بخور، بنوش و بده
ره تو دور شد یقین بشنو
تو مجرد شو و مپای و برو
ترک این هستی مزور کن
دل به نور یقین منور کن
تا بدانی مسافت راهش
کم و بیش و دراز و کوتاهش
دو قدم بیش نیست این همه راه
راه نزدیک شد، سخن کوتاه
یک قدم بر سر وجود نهی
وان دگر بر در ودود نهی
منهاج العارفین و معراج العاشقین
سنایی
همت بلند دار که مردان روزگار / از همت بلند به جایی رسیده اند
چهارشنبه 01/01/17
کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
حافظ
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی/ من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
دوشنبه 01/01/15
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
حافظ
تلنگر صبحگاهی
شنبه 00/11/09
با داده قناعت کن و با داد بزی
در بند تکلف مشو، آزاد بزی
در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور
در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی
رباعی از رودکی
باده در دست سبو بود و نفهمید کسی / و محمد خود او بود و نفهمید کسی
چهارشنبه 97/08/23
حلول ماه ربیع الاول مبارک باد
شب، همان شب که سفر مبدا دوران می شد/ خط به خط باور تقویم، مسلمان می شد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب / صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجر ها / باز چاره علی بود نه آن دیگر ها
مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر / بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خودِ صبح، خطر دور و برش می چرخید / تیغ عریان شده بالای سرش می چرخید
مرد آن است که تا لحظهی آخر، مانده / در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
باده در دست سبو بود و نفهمید کسی / و محمد خود او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجر ها / باز هم چاره علی بود نه آن دیگر ها
دیگرانی که به هنگامه، تمرد کردند / جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد / آیهی ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم، خطر عشق مکن / جگر شیر نداری سفر عشق مکن
عنکبوت آیه ای از معجزه بر سر در دوخت / تاری از رشته ایمان تو محکم تر دوخت
چارده قرن به دل سوخته ام می دانی / مهر وحدت به لبم دوخته ام می دانی
باز هم یک نفر از درد به من می گوید / من زبان بسته ام و خواجه سخن می گوید:
«من که از آتش دل چون خم می در جوشم / مهر بر لب زده، خون می خورم و خاموشم»