موضوع: "ادبی"

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل/ تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

 

 

مهم نیست اولین باشی مهم اینِ که بهترین خودت باشی

 

تو چه دانی تا درین بحر عمیق


سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق

کس عسل بی نیش از این دکان نخورد/ کس رطب بی خار از این بستان نچید

 

لطف است در لباس قهر

بسیاری از کمالات است که جز در مواجهه با سختیها و شدائد،

جزء در میدان مبارزه و پنجه نرم کردن با حوادث،

جزء در روبرو شدن با بلایا و مصائب حاصل نمی شود.

این گونه امور را نباید قهر و خشم شمرد، لطف است در شکل قهر.

بیست گفتار، ص۱۴۷

مقام عیش میسر نمی شود بی رنج

بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست

به عزم مرحله عشق، پیش نه قدمی / که سود ها کنی ار این سفر توانی کرد

تقویت اراده

اراده هر مقدار که قوی تر باشد، بر اختیار انسان افزوده می شود

و انسان بیشتر مالک خود و کارخود و سرنوشت خود می شود.

اراده قوه اجرائی عقل است.

انسان باید کاری کند که اراده در وجودش تقویت شود.

تعلیم و تربیت در اسلام، ص۲۱۳

از کیمیای مهر تو، زر گشت روی من / آری به یُمن لطف شما خاک زر شود

 

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
 
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
 
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

حافظ

دو قدم بیش نیست این همه راه/ راه نزدیک شد، سخن کوتاه

 

أنَ الراحِلَ اِلیْکَ قریبُ المَسافة

و همانا مسافر به سوی تو، مسافتش نزدیک است

ای همه ساله پای بست غرور
در خرابات حرص مست غرور
 
حرصت افگنده باز از ره حق
اینچنین کی رسی به درگه حق‌
 
راه دور است و مرکبت لنگ است
بار بسیار و عرصه پرسنگ است
 
بار حرص و حسد زدوش بنه
هر چه داری بخور، بنوش‌ و بده
 
ره تو دور شد یقین بشنو
تو مجرد شو و مپای و برو
 
ترک این هستی مزور کن
دل به نور یقین منور کن
 
تا بدانی مسافت راهش
کم و بیش و دراز و کوتاهش

دو قدم بیش نیست این همه راه
راه نزدیک شد، سخن کوتاه
 
یک قدم بر سر وجود نهی
وان دگر بر در ودود نهی

منهاج العارفین و معراج العاشقین

سنایی

همت بلند دار که مردان روزگار / از همت بلند به جایی رسیده اند

 

کمتر از ذره نه ای پست مشو، مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

حافظ                                           

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی/ من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار

بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی 

حافظ                                       

سلام

 

 

مزرعه سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

حال را دریاب

 

زندگی، تر شدن پی در پی

   زندگی آبتنی کردن 

     در حوضچه اکنون است

  سهراب سپهری

تلنگر صبحگاهی

 

با داده قناعت کن و با داد بزی
  در بند تکلف مشو، آزاد بزی
 
    در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور
    در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

 

رباعی از رودکی

1 2 4