داستان های بهلول

 

خدا دیدنی است یا نه

روزی گذر بهلول به در خانه ابو حنفیه افتاد .ابو حنفیه مشغول تدریس بود ودر ضمن سخنانش می گفت حضرت صادق (علیه السلام) چند مطلب بیان می کند که من آنها را نمی پسندم

اول آنکه شیطان در آتش جهنم عذاب خواهد شد در صورتی که شیطان از اتش خلق شده و چگونه ممکن است در آتش بسوزد.

دوم آنکه خدا را نمی توان دید در صورتیکه خدا موجود است و چیزی که هست چگونه نمی توان دید .

سوم آنکه انسان فاعل اعمال خویش است حال انکه شواهد داریم که اعمال بندگان از جانب خداست نه از خود بندگان

بهلول تا این سخن ناصواب را شنید کلوخی برداشت و به سمت ابو حنفیه پرت کرد و گریخت اتفاقا کلوخ به پیشانی ابو حنفیه برخورد کرد وبه شدت دردش آمد .ابو حنفیه و شاگردانش از عقب بهلول روان شدند و بهلول را گرفتند و نزد خلیفه بردند

بهلول گفت :از من چه خطایی سرزده ؟

ابو حنفیه گفت :کلوخی را که پرت کردی سرم را ازرده است

بهلول گفت :ایا می توانی ان درد و ازردگی را به من نشان بدهی ؟

ابو حنفیه گفت : مگر درد را می توان نشان داد ؟

بهلول گفت :اگر حقیقتا دردی در سر توست چرا ان را نمی توانی نشان دهی وایا تو خود نمی گفتی که انچه هستی دارد قابل دیدن است ؟

ودر نگاه دیگر مگر تو از خاک افریده نشده ای پس چگونه ممکن است کلوخی که از خاک است در جنس خود تاثیر بگذارد و تو را ازار رساند ؟

و غیر از این ها مگر نگفتی که افعال بندگان از جانب خداست ، پس چگونه می توانی در اینجا مرا گناه کار ،و این عمل را از من بدانی .

ابو حنفیه با جواب محکم بهلول شرمنده شد واز مجلس بر خاست

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی/ تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

 

 

تظاهر به دانایی

«من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام .ریش پرفسوری و      

 سبیل نیچه ای گذاشته ام و کتاب انسان تک ساحتی هربرت مارکوزا را بی آنکه

 خوانده باشم طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببینند و بگویند فلانی چه

قدر می فهمد . اما بعد ناچار شدم رو در بایستی را با خودم، نخست با خودم بعد با

 دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که « تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمی

شود »                                                                   شهید مرتضی آوینی

تمثیل

 

مثل سکنجبین

شربت سکنجبین را شاید دیده باشید که چگونه عمل می آورند:

یک دیگ را می گذارند وسط؛ یکی آن طرف دیگ سرکه می ریزد و یکی این طرف دیگ شکر.

هرچه این طرف سرکه بریزد؛ از آن طرف شکر می ریزند. شربت سکنجبین که خیلی هم گوارا است؛ این گونه درست می شود.

چقدر خوب است این درس را در زندگی خود به کار بندیم یعنی با دیگران، با همسرمان، با همکار، با همسایه و رفقای خودمان چنین رفتاری داشته باشیم. هرگاه آنان نقش سرکه را بازی کردند، ما نقش شکر را بازی کنیم. هرگاه آنان تلخ و تند رفتار کردند، ما شیرین و ملایم رفتار کنیم.

محمدرضا رنجبر

تلنگر

 

 جوانمردا !

چندان که توانی از مال و جاه و از

قلم و زبان از هیچ کس دریغ مدار

که وقت آید که خواهی خیری کنی و نتوانی .    

                                                                   عین القضات همدانی         

داستان های عبرت آمیز


در زمانها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این كه عكسالعمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی كرد.بعضی از بازرگانان و ندیمانثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند میكردندكه این چه شهری است كه  نظم ندارد.حاكم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و … با وجود این هیچ كس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت . نزدیك غروب،یك روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیك سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت وآن را كناری قرار داد.ناگهان كیسه ای را دید كه زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، كیسه را باز كرد و داخل آن سكه های طلا و یك یادداشت پیدا كرد.

پادشاه در ان یادداشت نوشته بود :

” هر سد و مانعی میتواند یك شانس برای تغییر زندگی انسان باشد “

تو که از غنچه ها کمتر نیستی ؟!...

همه غنچه ها

روزی گل می شوند

با غنچه ها که

گل

            یا

                         پوچ

                                                        بازی نمی کنند

 

تبریک عید سعید غدیر خم

 


سرچشمه ی وحی در کویر است،غدیر /   تقدیر خداوند قدیر است،غدیر

ای عشق! بگو به تشنه کامان ولا  /   دریا است، اگرچه آبگیر است،غدیر