موضوع: "ادبی"

باده در دست سبو بود و نفهمید کسی / و محمد خود او بود و نفهمید کسی

حلول ماه ربیع الاول مبارک باد

شب، همان شب که سفر مبدا دوران می شد/ خط به خط باور تقویم، مسلمان می شد

شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب / صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب

در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجر ها / باز چاره علی بود نه آن دیگر ها

مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر / بی زره آمده در معرکه یک بار دگر

تا خودِ صبح، خطر دور و برش می چرخید / تیغ عریان شده بالای سرش می چرخید

مرد آن است که تا لحظهی آخر، مانده / در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده

باده در دست سبو بود و نفهمید کسی / و محمد خود او بود و نفهمید کسی

در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجر ها / باز هم چاره علی بود نه آن دیگر ها 

دیگرانی که به هنگامه، تمرد کردند / جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد / آیهی ترس برای چه کسی نازل شد

بگذارید بگویم، خطر عشق مکن / جگر  شیر نداری سفر عشق مکن

عنکبوت آیه ای از معجزه بر سر در دوخت / تاری از رشته ایمان تو محکم تر دوخت

چارده قرن به دل سوخته ام می دانی / مهر وحدت به لبم دوخته ام می دانی

باز هم یک نفر از درد به من می گوید / من زبان بسته ام و خواجه سخن می گوید:

«من که از آتش دل چون خم می در جوشم / مهر بر لب زده، خون می خورم و خاموشم»

 

تبریک هفته پژوهش

 

«کتاب را که باز می کنی دو بال یک پرنده را گشوده ای

پرنده ای که از زمین تو را به شهر های دور تو را به باغ های نور می برد» 

فریدون مشیری

خاطره سفر به ییلاق جواهر دشت

   و باز چله تابستان است

ظهر تابستان است‌.
سايه ها مي دانند، كه چه تابستاني است‌.
سايه هايي بي لك‌،
گوشه يي روشن و پاك‌،
كودكان احساس‌! جاي بازي اين جاست‌.
زندگي خالي نيست‌:
مهرباني هست‌، سيب هست‌، ايمان هست‌.
آري
تا شقايق هست‌، زندگي بايد كرد.

در دل من چيزي است‌، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم‌، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت‌، بروم تا سر كوه‌.
دورها آوايي است‌، كه مرا مي خواند

 سفر به جواهردشت گیلان

پس از عبور از رودخانه دوآب و جاده جنگلی که خاکی بوده و شیب آن زیاد است با منظره پوشیده شده در ابر ها مواجه می شوید، گویی دره پر از دسته های پنبه شده و شما از بالای کوه آن ها را نظاره می کنید. تماشای طلوع خورشید در خنکای نسیم صبحگاهی که صورتتان را نوازش می دهد. صدای گاو ها در دشت می پیچد و خروس ها و مرغ ها سکوت صبح را می شکنند. گیاهان خودرو در دل دامنه کوه سماموس، گل گاو زبان، کاکوتی، آویشن و… هستند. برف آب شده قله کوه که به  فرودست جاری شده در دل تابستان بسیار سرد است. مردمان صمیمی و مهمان نواز دارد و به علت ارتفاع آن از سطح دریا فقط 5 ماه از سال می توان در آن جا اقامت کرد.

 

تبریک ولادت امام زمان (ع)

 

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم / چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی / یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

                                                       

 

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد/ شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شان تو شرمنده به همراهم نیست / واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم / نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم  به تو می اندیشد / شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

در زمین هستی و آن سو تر از افلاک تویی / علّت خلق زمین ای پدر خاک تویی

کعبه از راز جهان، راز خدا آگاه است / راز ایجاز خدا نقطه بسم الله است

کعبه افتاده به پایت، سر راهت، سر مست / « پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید / خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت / قلم خواجه شیراز کم آورد نوشت:

«ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه / مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است / کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی است

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید / « ها علیٌ بشرٌ کیف بشر» می گوید

می رود قصه ما سوی سر انجام آرام / دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود / روح از پیکره ی کعبه برون آمده بود

روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز / کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز

عشق او بر دل سنگی حرم غالب شد / قبله مایل به علی بن ابی طالب شد

 از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت / کعبه در بدرقه اش چند قدم با او رفت

قفس کعبه، شکست است دم پرواز است / برو از کعبه که آغوش محمّد(ص) باز است

                                                                                                                                         سیّد حمیدرضا برقعی

برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

بهار آمد و شمشاد ها جوان شده اند

             پرندگان مهاجر ترانه خوان شده اند

برورق سبز برگ خطّ خدا را بخوان !

گفت پیغمبر به اصحاب کبار / تن مپوشانید از باد بهار

کانچه با برگ درختان می کند / با تن و جان شما آن می کند

تبریک ولادت حضرت فاطمه الزهرا (س)

 

نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوا

فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا(س)

اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری

شبیه آیه تطهیری شبیه سوره ی اعطینا

تسلیت شهادت حضرت فاطمه الزهرا (علیها السلام)

 

 

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی/ افتاده نخ چادر او دست نسیمی

تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم/ با دست خودش داده اناری به یتیمی

حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را / بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی

در خانه ی زهرا همه معراج نشینند/ آن جا که به جز چادر او نیست گلیمی

ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم / می سوخت حریم دل مولا، چه حریمی

آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را / جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی

حالا نکند پنجره را وا بگذاریم / پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی

                                                                                                 سید حمیدرضا برقعی

تبریک شب یلدا

 

 

                   حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس/ دربند آن مباش که نشنید یا شنید

1 3 4
 
مداحی های محرم