موضوع: "ادبی"

خاطره سفر به ییلاق جواهر دشت

   و باز چله تابستان است

ظهر تابستان است‌.
سايه ها مي دانند، كه چه تابستاني است‌.
سايه هايي بي لك‌،
گوشه يي روشن و پاك‌،
كودكان احساس‌! جاي بازي اين جاست‌.
زندگي خالي نيست‌:
مهرباني هست‌، سيب هست‌، ايمان هست‌.
آري
تا شقايق هست‌، زندگي بايد كرد.

در دل من چيزي است‌، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم‌، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت‌، بروم تا سر كوه‌.
دورها آوايي است‌، كه مرا مي خواند

 سفر به جواهردشت گیلان

پس از عبور از رودخانه دوآب و جاده جنگلی که خاکی بوده و شیب آن زیاد است با منظره پوشیده شده در ابر ها مواجه می شوید، گویی دره پر از دسته های پنبه شده و شما از بالای کوه آن ها را نظاره می کنید. تماشای طلوع خورشید در خنکای نسیم صبحگاهی که صورتتان را نوازش می دهد. صدای گاو ها در دشت می پیچد و خروس ها و مرغ ها سکوت صبح را می شکنند. گیاهان خودرو در دل دامنه کوه سماموس، گل گاو زبان، کاکوتی، آویشن و… هستند. برف آب شده قله کوه که به  فرودست جاری شده در دل تابستان بسیار سرد است. مردمان صمیمی و مهمان نواز دارد و به علت ارتفاع آن از سطح دریا فقط 5 ماه از سال می توان در آن جا اقامت کرد.

 

تبریک ولادت امام زمان (ع)

 

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم / چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی / یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

                                                       

 

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد/ شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شان تو شرمنده به همراهم نیست / واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم / نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم  به تو می اندیشد / شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

در زمین هستی و آن سو تر از افلاک تویی / علّت خلق زمین ای پدر خاک تویی

کعبه از راز جهان، راز خدا آگاه است / راز ایجاز خدا نقطه بسم الله است

کعبه افتاده به پایت، سر راهت، سر مست / « پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید / خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت / قلم خواجه شیراز کم آورد نوشت:

«ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه / مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است / کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی است

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید / « ها علیٌ بشرٌ کیف بشر» می گوید

می رود قصه ما سوی سر انجام آرام / دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود / روح از پیکره ی کعبه برون آمده بود

روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز / کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز

عشق او بر دل سنگی حرم غالب شد / قبله مایل به علی بن ابی طالب شد

 از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت / کعبه در بدرقه اش چند قدم با او رفت

قفس کعبه، شکست است دم پرواز است / برو از کعبه که آغوش محمّد(ص) باز است

                                                                                                                                         سیّد حمیدرضا برقعی

برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

بهار آمد و شمشاد ها جوان شده اند

             پرندگان مهاجر ترانه خوان شده اند

برورق سبز برگ خطّ خدا را بخوان !

گفت پیغمبر به اصحاب کبار / تن مپوشانید از باد بهار

کانچه با برگ درختان می کند / با تن و جان شما آن می کند

تبریک ولادت حضرت فاطمه الزهرا (س)

 

نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوا

فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا(س)

اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری

شبیه آیه تطهیری شبیه سوره ی اعطینا

تسلیت شهادت حضرت فاطمه الزهرا (علیها السلام)

 

 

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی/ افتاده نخ چادر او دست نسیمی

تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم/ با دست خودش داده اناری به یتیمی

حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را / بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی

در خانه ی زهرا همه معراج نشینند/ آن جا که به جز چادر او نیست گلیمی

ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم / می سوخت حریم دل مولا، چه حریمی

آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را / جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی

حالا نکند پنجره را وا بگذاریم / پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی

                                                                                                 سید حمیدرضا برقعی

تبریک شب یلدا

 

 

                   حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس/ دربند آن مباش که نشنید یا شنید

شعر عاشورا

 

به نام نامی سر، باسمه تعالی سر / بلند مرتبه پیکر، بلند بالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد / که بنده تو، نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لایُمکِنُ الفرار از عشق / که پرشده است جهان، از حسین سر تا سر

نگاه کن به زمین! ما رایتُ الا تن/ به آسمان بنگر! ما رایتُ الا سر

سری که با خودش آورد بهترین ها را / که یک به یک همه بودند سروران را سر

زُهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان / حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس”اَجَنَّنی” گویان / درید پیرُهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم “اُم وهب” را، به پاره تن گفت: / برو به معرکه با سر، ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید / گذاشت آخر سر روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید / به روی چادر زهرا، گذاشت سقا سر

در این قصیده ولی، آن که حُسن مطلع شد / همان سری است که بُرده برای لیلا سر

سری که احمد و محمود بود سر تا پا / همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد/ پر از علی شود آغوش دشت، سر تا سر

امام غرق به خون بود و زیز لب می گفت: / به پیشگاه تو آورده ام خدایا سر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد/ میان خاک؛ الف، لام،میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه اسب / چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر

میان معرکه سرگرم فضل و بخشش بود /  به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر

و جنگ تن به تن آفتاب و پیکر او / ادامه داشت ادامه، سه روز اما سر

جدا شده است و سر از نیزه ها در آورده است / جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه ی کهف الرقیم می آید / بخوان، بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام / که آفتاب برآورد از کلیسا سر

عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت: / به چوب، چوبه محمل، نه با زبان با سر

دلم هوای حرم کرده است می دانی ؟ / دلم هوای دو رَکعت نماز بالا سر

حمیدرضا برقعی

دلت دریاست می دانی؟ پر از احساس بارانی

 

 

مثل باران باش ، نگو کاسه چه کسی خالی است

 

1 3 4